گرچه بیجرمم ولیدرخانه محبوسم هنوز لاجرم با ماتم و دل شوره مأنوسم هنوز انس و الفت از دیارِ شادمانی پر کشید از وجودِ همدلی سر زنده مأیوسم هنوز روشنایی را به دستورِ شبح گردن زدند بی نصیب از دیدنِ رخسارِ فانوسم هنوز باغِ فروردین چشمانت که می آید به یاد حس کنم درعمق جنگلهای چالوسم هنوز از همان روزی که حاکم شد خدایِ ارتجاع برده ی بی اعتبار ِ شیخِِ سالوسم هنوز بی خبر گیرد گلویم را دو دستِ اختناق در شب بی انتها در چنگِ کابوسم هنوز سینه ام را محبوسم هنوز منبع
درباره این سایت